مطلب دلتنگی عاشقانه
متن کامل در ادامه مطلب
-------------------------------------
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
ایاباخواندن این مطلب بازهم قلیان میکشید؟؟؟ | 0 | 285 | alitop |
داستان های اموزنده | 1 | 326 | ADMIN |
بیاتوبخند | 1 | 324 | ADMIN |
یک داستان عاشقانه ی بسیارزیبا | 0 | 257 | alitop |
مدل انگشترهای جواهر کارتیه | 1 | 266 | ADMIN |
کلکسیون جواهرات Boucheron | 0 | 239 | sm212 |
زیورآلات خاص و متفاوت برای آخر سال | 0 | 239 | sm212 |
کلکسیون جواهرات شگفت انگیز کارتیه | 0 | 204 | sm212 |
جدیدترین مدل گوشواره به رنگ سال به پیشنهاد مجله Elle | 0 | 160 | sm212 |
یک خانم خوش لباس، یعنی این ... | 0 | 225 | sm212 |
مدل جاشمعی | 0 | 184 | sm212 |
از سیر تا پیازِ عطر! | 0 | 203 | sm212 |
چرا نباید عید کت و شلوار بپوشید! | 0 | 148 | sm212 |
آموزش بستن شال در سال ۹۳ | 0 | 177 | sm212 |
مدل کفش 93 | 0 | 148 | sm212 |
مطلب دلتنگی عاشقانه
متن کامل در ادامه مطلب
-------------------------------------
دانلود رمان بسیار زیبای آرامش
داستان عاشقانه غمگین
یه دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و آروم کنار هم نشستن...
برای مشاهده ی داستان کامل به ادامه مطلب بروید
----------------------------------------------------------------
داستان تفاوت عشق و ازدواج
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد
برای مشاهده ی متن کامل به ادامه مطلب بروید
---------------------------------------------------------------
داستان عاشقانه ی علی و عشق یک طرفه
-الو سلام بهارخانوم؟
-بله بفرمائيد.
-ميخواستمم بگم.............
-خوب حرفتونو بزنيد.
-خيلي چيزها ميخواستم بگم ولي الان همش يادم رفت.پس هر وقت يادت اومد زنگ بزنيد.
-ميشه براتون نامه بنويسم.آره چرا نميشه.
-منو شناختيد علی ام خونمون يه گوچه پائين تر از خونه شماست.
-آره شناختم.
-من با اجازه شما فردا نامه رو ميارم بدم به شما.
-باشه.
-خدانگهدار.
-خداحافظ.
داستان کامل را در ادامه مطلب بخوانید
----------------------------------------------
داستان عاشقانه غمگین
نشسته بودم رو نيمكت پارك،كلاغ ها رو مي شمردم تا بياد.سنگ مينداختم بهشون.مي پريدند،دورتر مي نشستند.كمي بعد دوباره بر مي گشتند،جلوم رژه ميرفتند.
ساعت از وقت قرار گذشت.نيومد.
برای مشاهده ی ادامه ی داستان به ادامه مطلب بروید
-------------------------------------------------------------------
سلام من صيادم...ميخوام اين داستان ...نه ببخشيد واقعيت داره داستان نيست خلاصه اين خاطره بد رو واستون تعريف كنم....... اين خاطره بد مربوط ميشه به اولاي سال92...خاطره ازاونجاشروع ميشه كه من بيشتراوقات تونيمبوزبودم خ هم حال ميكردم خدايي چت كردن خ بيشتر حال ميده تاوب گردي... خوب بريم سراصل مطلب....
ادامه مطلب رو حتما بخونید چون خاطره خیلی غم انگیزی هست
تست جالب روانشناسی
تصور کنید در بیابان خشک و بی پایانی در حال راه رفتن هستید. خسته،گرسنه،تشنه،پس از 5 ساعت پیاده روی......
ناگهان ساختمان مجلل و با شکوهی در جلوی شما ظاهر میشود.
برای مشاهده سوالات به ادامه مطلب بروید
--------------------------------------------------
داستان قهوه مبادا
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند...
و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارششان را حساب کردند،و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی...
برای مشاهده بقیه ی مطلب، به ادامه مطلب بروید.
نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه- یکی از همین لویی هایی که امروز تبدیل به میز و صندلی شده اند- از او پذیرایی شد، بعد از مراسم شام، اعلیحضرت سلطان صاحب قران به قضای حاجتش نیاز اوفتاد و با راهنمایی یکی از نوکرها به سمت یکی از توالت های کاخ ورسای هدایت شد.
سلطان صاحبقران بعد از ورود به دستشویی ...
تعداد صفحات : 3